baroot-kh22 On ۱۴ خرداد ۱۳۸۹

به نام دوست
پدر و مادر واژه هايى بود که زيباييش آرامم ميکرد اما من ارزش اين زيبايى را نتوانستم به خوبى درک کنم ولى افتخارم وجود آنها بود.
چيزى به پايان نمانده است
نماز – روزه – و ديگر حقوق دينى که به گردن داشتم و تازه با آن اخت شده بودم را به خدا ميسپارم
واما ايران – من افتخارم اين است که ايرانى بودم و براى ايران گردنم زبرى طناب دار را حس کرد.
در مورد نظام اسلامى حاکم چيزى نميگويم چون حکايت عجيبى خواهد بود اگر زمانى کسى اين نوشته را خواند:
تن کشته و گريه دوستان به از زنده و خنده دشمنان
مرا عار آيد از آن زندگى که سالار باشم کنم بندگى
آرش رحمان پور
۷/۱۱/۸۸

0 نظرات:

ارسال یک نظر