baroot-kh22 On ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

داره اين ديوار سنگي ميريزه
فصل پايان شب تاريكه
لحظه فتح اوين نزديكه ...
عزم ياراي اسير تو دل ماست
اگه حتي خونشون قفس باشه
آخه ياس عطرش ميپيچه همه جا
گرچه زندوني خار و خس باشه
دستامون صداهامون ميشناسن همديگه رو
نكنه تنها بشي خسته بشي
حالا كه لحظه اوج خسته از راه رسيده
نكنه يه وقت تو پر بسته بشي
داره اين ديوار سنگي ميريزه
فصل پايان شب تاريكه
لحظه فتح اوين نزديكه ...

0 نظرات:

ارسال یک نظر